821- اسب بی سواره
اسب بی سواره
رو سوی خیمه آید ، یک اسب بی سواره وای از غم یتیمی ، عمه بیا نظاره
با شیهه اش ربوده ، از سینه راه چاره وای از غم یتیمی ، عمه بیا نظاره
شد تازه داغ یاران ، با دیدنش دوباره وای از غم یتیمی ، عمه بیا نظاره
بر پیکرش،نشسته ، سر نیزه بیشماره وای از غم یتیمی ، عمه بیا نظاره
******
عمه به خیمه گاهان ، اسب پدر رسیده
بر روی دل نشسته ، این ماتم عدیده
زین واژگون و خونین ، لبریز تیر و نیزه
چشمم به رنگ خون شد ، روی پدر ندیده
سر بر زمین بکوبد ، از ماتم جدایی
این اسب با محبت ، دارد هنوز وفایی
یالش به رنگ خونست ، پیغام غصه دارد
از شیهه اش رسیده ، آهنگ بی نوایی
رو سوی خیمه آید ، یک اسب بی سواره وای از غم یتیمی ، عمه بیا نظاره
******
بر روی زین و یالش ، خون پدر نشسته
این باوفا ز خجلت ، بر ما دو دیده بسته
دستی کشم به یالش ، بوسم دو دیده هایش
این موکب یتیمی ، قلب مرا شکسته
دیدار اسب بابا ، تابم ربوده عمه
دروازة بلا را ، بر من گشوده عمه
بشنو ز شیهه هایش ، آوای بی کسی را
آواز بی پناهی ، بر دل سروده عمه
رو سوی خیمه آید ، یک اسب بی سواره وای از غم یتیمی ، عمه بیا نظاره
******
شد وقت آه و ماتم ، بزم عزا به پا کن
بابا به خون تپیده ، فکری به حال ما کن
آتش گرفته جانم ، از شعلة جدایی
عمه از این مصیبت ، جان مرا رها کن
بر گِرد اسب بابا ، شد بزمِ سوگِواری
در دل نشسته اندوه ، بر لب فغان و زاری
عمه نوازشم کن ، جسمم به غصه لرزد
سوزم به سوز سینه ، از داغ بی قراری
رو سوی خیمه آید ، یک اسب بی سواره وای از غم یتیمی ، عمه بیا نظاره
******
ای اسب بی سواره ، برگو خبر ز بابم
از آن غریب تنها ، بر لب نبُرده آبم
برگو کجا نگون شد ، لب تشنه غرق خون شد؟!!
دیدار یال خونین ، افزون ربوده تابم
دیدار ذوالجناح زد ، غم بر دل سکینه
هر شیهة فرس شد ، آوای این حزینه
تا سروری دوباره ، لب بر عزا گشوده
این پیک غصه آور ، شد خنجری به سینه
رو سوی خیمه آید ، یک اسب بی سواره وای از غم یتیمی ، عمه بیا نظاره
******
دریافت نسخه چاپی :
